تابستانه
سلاااااااااااام عزیزمممممممممم امروز میخوام از سفر تابستونمون که با خاله و عمو و مامان جون و بابا جونی رفتیم بگم برات. چند روز به خاطر عید فطر همه جا تعطیلات بود و چند ماهی هم بود سفر نرفته بودیم تصمیم گرفتیم همگی بریم شمال شهر نوشهر. پنچشنبه ساعت 3 صبح حرکت کردیم و دخملی هم تا راه افتادیم چشماشو باز کرد و اصلااااا نخوابید و تا میخواستی بخوابی هی پیچ میخوردیم و بیدار میشدی و چند باری هم از اینکه نتونستی بخوابی ناراحت شدی هوای شمال بر خلاف همه ی تابستونای سال عالی بود نه گرم نه سرد و نه حتی شرجی. روز اول رو رفتیم جنگل سی سنگان و یه عالمه بازی و شادی کردی و خوش گذروندی و بعد از ظهرش هم رفتیم دریا اولش یه کم با باب...
نویسنده :
سیمین
12:57